با نام او که آغاز و پایان هر چیز به یادش ختم می شود
مدتی بود که می خواستم در مورد موضوعی بنویسم ولی در چه مورد نمی دانستم و این مشکل همیشگی من است. به همین دلیل بیشتر مواقع فی البداهه می نویسم.
اما اینبار در فاصله میان اذان صبح و طلوع فجر که به روایتی درهای آسمان باز است و فرشتگان میان آسمان و زمین در رفت وآمدن،نخوابیم تا بنگارم.
راستش بعد خواندن نماز صبح یاد ماجرایی افتادم که لرزه بر اندامم انداخت.مالک بن انس از یاران امام صادق(علیه السلام)نقل می کند:سالی با امام به سفر حج مشرف شدیم. در روز میقات هنگام تکرار کردن جمله لبیک الهم لبیک متوجه شدم حالتی به امام دست می دهد که نمی توانند ای جمله را بگویند. به ایشان نزدیک شدم و عرض کردم:آقا جان شما باید این ذکر را هر طور شده بگویید. فرمودند:ای مالک چگونه بگویم الهم لبیکاگر خدا بگوید:لا لبیک.
با خود گفتم اگر امام که مقامی معصوم داشته و از گناه مبرایند اینگونه در مقابل خدا ترسانند پس وای به حال ما که بی پرواییم در مقابل ذات احدیت و آنجا که حرم خداست دست به گناه می زنیم.
یاد عهدها و پیمانهایی می افتم که با خدا و شهدا بستم و بعد مدتی پیمان شکنی کردم. یاد حرفهایی که به اونا می زدم و حالا این منم که روسیاه شدم.از اونا می خوام که منو بابت اون حرفها ببخشن .بیشتر اوقات اتفاق می افته که به خدا شکایت می کنیم و میگیم خدا مگه چه کردم که فلان بلا بر سرم اومد. منم تا مدتی پیش همینو میگفتم ولی حالا جرات زدن این حرفم ندارم. اگر خدا برگرده و بگه به خاطر یکی از اون گناهان کوچک و بزرگی که کردی تو رو همین دنیا میخوام عقوبت کنم چی دارم که بگم؟ مسلما هیچ
اما چیزی که این وسط وجود داره امیده امید به جود و کرم خدا به بخشایشش به ستار العیوبیش و به غفار الذنوبی او که هر چه که داده و نداده به نفع ما بوده و حال در این ساعتها و روزهایی که ارزشی هزارها برابر روزهای عادی دارند از او می خواهیم که من روسیاه رو از این معرکه و آزمایش رو سفید بیرون بیاره. آمین
یا علی
|